LITTLE GIRL DREAMS

پست 30

 

باید قمارباز باشی تا بفهمی فرق است بین ‘باختن’ و ‘بد’ باختن…


+ نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, ساعت 2:35 توسط little girl |


پست 29

شب دلگیر

 

یک شب دلگیر، یک سکوت سرد ، تنها ، بی کس ، بی نفس!
باد سرد زمستان بر گونه خسته و خیس من می وزید ….
دلتنگ بودم ، به گذشته هایم می اندیشیدم و اشک میریختم….
اشکهایی که از سرما بر گونه من یخ میزد …..

 

ادامه ی مطلب . . .


ادامه مطلب
+ نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, ساعت 2:30 توسط little girl |


پست28

شب آخر

 

شب آخر دلگیر بود. شب آخر پر از سکوت وتنهایی بود. شب آخر ستاره ای در آسمان نبود. شب آخر ماهی نداشت تاریک تاریک بود
مهتاب به خواب رفته بود  . شب آخر شبی بود آرام وپر از سکوت .آن شب شبی بود که باز هم فرا خواهد رسید شاید دلگیرتر وشاید غمگین تر .شبی سرد وتاریک شبی که تصویری رویایی داشت. شبی عاشقانه , شبی در غربتمان . غربتی سیاه در شبی سیاهتر . شب آخر در غربت شبی بود که احساس غریبه بودن در ما بیشتر بود .
ولی ما همسفران باهمیم وچون با هم بودیم احساس تنهایی وسکوت درما کمتر بود لحظه های بیاد ماندنی بود در دلمان . با باهم بودنمان شب آخر شبی بود پر از نور محبت . شبی بود پر از دردو دل صحبت…
نویسنده :» مهدی لقمانی

+ نوشته شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, ساعت 17:45 توسط little girl |


پست 27



دیگر از رسیدن و نرسیدن نمینویسم!

هرجا دلم هوایش را کرد نقطه چین میگذارم...

+ نوشته شده در یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, ساعت 16:6 توسط little girl |


پست 26

بلاخره بعد 18سال درس خوندن منم دیپلم گرفتم!

+ نوشته شده در یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, ساعت 1:42 توسط little girl |


پست 25

آغوش عشق

 

آرام بیا در آغوشم ، بگذار احساس کنم که تو در کنارمی…
لبت را بر روی لب من بگذار ، می خواهم طعمش را حس کنم…
بگذار دستهایم را درون موهایت کنم و تو را نوازش کنم…
سرت را بر روی پاهایم بگذار و بگذار تو را نوازش کنم…

ادامه ی مطلب . . .


ادامه مطلب
+ نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:, ساعت 22:26 توسط little girl |


پست 24

دلنوشته های LITTLE GIRL-19


 

دلم گرفته در این دنیای تاریک...

چیزی جز سکوت و تاریکی قابل دیدن نیست...

باز هم این بغض قدیمی...

می وزد و حالم را دگرگون میکند...

دلم هوای دریا کرده...

که موج زند و سکوت را بشکند و تاریکی را بشورد...

حال بدی دارم امشب...

خسته ام...

حتی از خودم...!


91/3/27


+ نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:, ساعت 22:0 توسط little girl |


پست 23

 

چند روز است
دائم به زير دل ات فکر ميکنم ...
خوشي ها دقيقأ کجايش زدند
که راحت قيد همه چيز را زدي؟!!!

+ نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, ساعت 17:24 توسط little girl |


پست 22

شب و درد دل

 

شب بود ، شبی که تصویری سیاهتر از گذشته ها داشت…
شبی که مهتابش در پشت ابرهای سیاه به خواب رفته بود.
شبی که گهگاهی ستاره های نادری در آسمان سیاه و ابری می درخشیدند .
ستاره هایی که نوری نداشتند…
شب سوت و کور شده بود ، بدون مهتاب ، بدون ستاره!

 

ادامه ی مطلب . . .


ادامه مطلب
+ نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, ساعت 17:18 توسط little girl |


پست 21

دلنوشته های LITTLE GIRL-18

 

خدایا راحتم کن از تمام احساساتی که آفریدی...

خسته ام از چاله هایی که سر راهم اند و وجودم را زخمی میکنند...

خسته ام از زندگی که باید به دندان بگیرمش...

خسته ام از دیدن خار هایی که دور و برم پرسه میزنند...

کاش میتوانستم بروم...

جایی دور...

جایی که عاری از خار باش...

 

91/3/15

 

+ نوشته شده در یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, ساعت 22:4 توسط little girl |


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد